lineدیکشنری انگلیسی به فارسیخط، ردیف، سطر، مسیر، رده، سیم، رشته، طرح، ریسمان، بند، دهنه، رسن، جاده، لجام، مسیر کهباخط کشی مشخص میشود، خط کشیدن، خط انداختن در، خط دار کردن، اراستن، تراز کردن، استر کردن، پوشاندن
خدمات هدایت تماس برونخطcall forwarding offlineواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که تماسهای ورودی به دستگاه تلفن برونخط را به یکی از شمارههای موجود در فهرست هدایت تماس پیشگزیدۀ مشترک هدایت میکند متـ . خدمات هدایت برخوانی برونخط
خط فقرpoverty lineواژههای مصوب فرهنگستانسطحی از درآمد که افراد با درآمد کمتر از آن فقیر محسوب میشوند
خط آتشممنوعno fire lineواژههای مصوب فرهنگستانخطی که در نزدیکی آن توپخانه یا کشتیها فقط در صورت درخواست یا تأیید فرمانده پشتیبانیشونده مجاز به شلیک هستند اختـ . خام 2 NFL
خط آرمانیideal lineواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ همۀ نقطههای آرمانی که هریک متناظر با دستۀ مفروضی از خطهای موازی است متـ . خط در بینهایت line at infinity