چرغونلغتنامه دهخداچرغون . [ چ َ ] (اِ) بمعنی چرغول است که لسان الحمل باشد. (برهان ). بمعنی چرغول است . (آنندراج ). گیاهی دوائی که بتازی «لسان الحمل » گویند و تخم آنرا بارهنگ نامند. (ناظم الاطباء). رجوع به چرغول و خرغول و خرگوشک شود.
پرنونلغتنامه دهخداپرنون .[ پ َ ] (اِ) دیبای منقش . پرنو. پرنیان : نپرّد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینانپوید آهو اندر دشت جز بر غالی و پرنون . رودکی (از شعوری ) (جهانگیری ).شمشاد ببوی زلفک خاتون شدگلنار برنگ توزی و پرنون شد.
پرنونفرهنگ فارسی عمید= پرنیان: ◻︎ نپرد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینا / نپوید آهو اندر دشت جز بر قالی پرنون (قطران: ۳۳۳).