شفوقلغتنامه دهخداشفوق . [ ش َ ] (ع ص ) شفیق و مهربان و رحیم . (ناظم الاطباء). شفیق . که بر اصلاح حال کسی آزمند باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به شفیق شود.
سفاکلغتنامه دهخداسفاک . [ س َ ف ْ فا ] (ع ص ) خون ریزنده . (مهذب الاسماء) (دهار). بسیار خونریز. (آنندراج ) (منتهی الارب ) : و این سعدالدین فضلی و خطی داشت اما مردی پراکنده افاک و سفاک بود. (المضاف الی بدیعالزمان ص 10). || بلیغ توانا بر
سفوکلغتنامه دهخداسفوک . [ س َ ] (ع اِ) نَفْس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || (ص ) بسیار دروغ (مرد). (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
صفاقفرهنگ فارسی عمید(زیستشناسی)۱. پوست نازکی که زیر پوست ظاهر بدن است.۲. پوست نازک درونی که شکم را از قسمت پایین مجزا میکند؛ پردۀ درون شکم که رودهها در میان آن قرار دارد و هرگاه قسمت پایین آن شکاف پیدا کند، سبب عارضۀ فتق میشود.