spaceدیکشنری انگلیسی به فارسیفضا، فاصله، جا، مساحت، وسعت، مدت معین، زمان کوتاه، دوره، حیز، فاصله دادن، فاصلهگذاشتن، در فضا جا دادن
حوزۀ پوششی شبکۀ شخصیpersonal operating spaceواژههای مصوب فرهنگستانناحیۀ کوچکی که تحت پوشش شبکۀ شخصی بیسیم است اختـ . حوش POS 2
بارجاcargo spaceواژههای مصوب فرهنگستانهر فضایی از کشتی که بار، اعم از خشک یا مایع، در آن انبار میشود
پایۀ فضای بُرداریbasis of a vector spaceواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای خطی مستقل در یک فضای بُرداری که فضا را تولید میکند
پوستنوارbark bar, interspaceواژههای مصوب فرهنگستاننواری از پوست درخت که آن را در میان دو شیار انگمگیری باقی میگذارند