standardدیکشنری انگلیسی به فارسیاستاندارد، معیار، الگو، قالب، شعار، نمونه قبول شده، علم، نشان، پرچم، متعارف، مرسوم، متعارفی، همگون، قانونی
پایة طلاgold standardواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پایة پولی که در آن واحد پایة پول براساس مقدار مشخصی از طلا تعیین میشود
استاندارد استناد دادههاdata citation standardواژههای مصوب فرهنگستاناستانداردی برای پشتیبانی از همرسانی دادهها (data sharing) و اِسناد و قابلیت ردگیری (traceability)
استاندارد رسمیde jure standardواژههای مصوب فرهنگستاناستانداردی حاصل از رقابت میان استانداردهای فنّاوری که نهادی قانونی آن را انتخاب میکند
استاندارد طراحیdesign standardواژههای مصوب فرهنگستاناستاندارد خاصی که در طراحی به کار میرود، مانند استاندارد عرض خطوط