stationدیکشنری انگلیسی به فارسیایستگاه، مرکز، جایگاه، مقام، موقعیت، مرحله، وقفه، موقعیت اجتماعی، جا، در حال سکون، پاتوغ، ایستگاه اتوبوس و غیره، وضع، توقفگاه نظامیان و امثال ان، رتبه، مستقر کردن، در پست معینی گذاردن
حوزۀ میزبانیارfood server stationواژههای مصوب فرهنگستانتعدادی میز یا فضای معینی در تالار غذاخوری که یک میزبانیار مسئول دارد
ایستگاه اصلیall-stop stationواژههای مصوب فرهنگستانایستگاهی در سامانۀ حملونقل با واحدهای سریعالسیر که تمامی واحدهای حملونقل در آن توقف میکنند
ایستگاه اقلیمشناسیclimatological stationواژههای مصوب فرهنگستانایستگاهی برای کسب دادههای اقلیمشناختی
ایستگاه اقلیمشناسی درجۀ دوsecond-order climatological stationواژههای مصوب فرهنگستانایستگاه هواشناسی که در آن دیدبانی فشار جوّ، دما، رطوبت، باد، اَبر، مقدار بارش، بیشینه و کمینۀ دما، ساعات آفتابی و وضع هوا دو بار در روز انجام میشود
ایستگاه اقلیمشناسی درجۀ سهthird-order climatological stationواژههای مصوب فرهنگستانایستگاه هواشناسی مشابه ایستگاه اقلیمشناسی درجۀ دو که در آن تنها یک بار در روز و تعداد کمتری از دادهها و عناصر اندازهگیری میشود