حبکلغتنامه دهخداحبک . [ ح َ ] (ع مص ) تیز دادن . گوزیدن . || حبک در بیع؛ رد کردن آن . || حبک ثوب ؛ نیکو بافتن جامه را. نیک بافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || بستن . || استوار و نیکو کردن هر چیزی . استوار کردن . (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ). || گردن زدن . || بریدن .بریدن گردن . رجوع به ذ
عقبدیکشنری فارسی به انگلیسیaback, after, back, behindhand, backside, fro, hind, overdue, rear, stern, tail