acceleratingدیکشنری انگلیسی به فارسیتسریع، شتاب دادن، سرعت دادن، تسریع کردن، شتاب کردن، شتاباندن، تند کردن، بر سرعت افزودن، تند شدن، تندتر شدن
اوج شتاب جنبش زمینpeak ground acceleration, peak accelerationواژههای مصوب فرهنگستانبیشینهدامنه در شتابنگاشتِ جنبش نیرومند زمین در هر زمینلرزه اختـ . اَشزم PGA متـ . اوج شتاب زمین
شتابدیکشنری فارسی به انگلیسیacceleration, dispatch, expedition, haste, hastiness, headiness, hurry, pickup, rashness, rush, swiftness, tempo, whirl, dash
شتاب گرانیacceleration of gravityواژههای مصوب فرهنگستانشتاب یک جسم براثر ربایش گرانشی یک سیّاره متـ . شتاب سقوط آزاد acceleration of free fall گرانی ظاهری apparent gravity
خودشتابدهیautoaccelerationواژههای مصوب فرهنگستانافزایش سرعت بسپارش یک رادیکال آزاد با افزایش میزان تبدیل
اوج شتاب جنبش زمینpeak ground acceleration, peak accelerationواژههای مصوب فرهنگستانبیشینهدامنه در شتابنگاشتِ جنبش نیرومند زمین در هر زمینلرزه اختـ . اَشزم PGA متـ . اوج شتاب زمین