پهنۀ انباشتaccumulation areaواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از یخسار که در آن انباشت یخ در طی یک سال بیش از کاست آن است
انباشت 1accumulation 1واژههای مصوب فرهنگستانفزونی یا رشد سرمایه بهویژه براثر افزودن مداوم یا مکرر متـ . انباشت سرمایه accumulation of capital
انباشت 2accumulation 2واژههای مصوب فرهنگستاندر یخسارشناسی، مقدار برف یا دیگر شکلهای آب جامد که به یخسار یا میدان برف افزوده میشود
انباشت 1accumulation 1واژههای مصوب فرهنگستانفزونی یا رشد سرمایه بهویژه براثر افزودن مداوم یا مکرر متـ . انباشت سرمایه accumulation of capital
تودهدیکشنری فارسی به انگلیسیaccumulation, aggregation, clump, collection, conglomerate, driftage, heap, hill, horde, mass , pile, pocket, ruck, stack
تجمع مادۀ خشکdry matter accumulationواژههای مصوب فرهنگستانمجموع رشد گیاه اعم از رشد قدیم و جدید در طی یک دورۀ زمانی مشخص