accreditedدیکشنری انگلیسی به فارسیمعتبر، برسمیت شناختن، معتبر شناختن، اعتبارنامه دادن، معتبر ساختن، اختیار دادن، اطمینان کردن، مورد اطمینان بودن یا شدن
تأیید اعتبارشدهaccreditedواژههای مصوب فرهنگستانویژگی آنچه ازلحاظ رعایت استانداردهایِ ازپیشتعیینشدۀ روشها و روالها و مشخصات فنی کلی مورد تأیید رسمیِ نهاد تأیید اعتبار قرار گرفته باشد
سفیر اعتبارمندaccredited ambassadorواژههای مصوب فرهنگستانسفیری که با استوارنامه به مأموریت در کشور پذیرنده اعزام شده است
سفیر غیرمقیمnon-resident ambassador, multi-accredited ambassadorواژههای مصوب فرهنگستانفردی که سفارت کشورش را در نزد چند دولت بر عهده دارد، اما تنها مقیم یکی از آنهاست * در ایران بهاشتباه دربرابر این مفهوم از اصطلاح سفیر آکردیته (سفیر اعتبارمند) استفاده میشود.