advisingدیکشنری انگلیسی به فارسیمشاوره، مشورت دادن، نصیحت کردن، توصیه دادن، پند دادن، اگاهانیدن، قضاوت کردن، رایزنی کردن، خبر دادن
adventuringدیکشنری انگلیسی به فارسیماجراجویی، در معرض مخاطره گذاشتن، دستخوش حوادی کردن، با تهور مبادرت کردن، دل بدریا زدن، خود را بمخاطره انداختن
وروددیکشنری فارسی به انگلیسیadmission, admittance, advent, access, approach, arrival, coming, entrance, entry, importation, influx, ingress