hazesدیکشنری انگلیسی به فارسیغلیظ، مه، ابهام، بخار، مه کم، روشن نبودن مه، سرزنش کردن، گرفته بودن، زدن، بستوه اوردن
hatchesدیکشنری انگلیسی به فارسیدریچه، روزنه، نتیجه، نصفه در، جوجه گیر ی، درامد، خش، هاشور زدن، تخم گذاشتن، روی تخم نشستن، خط انداختن، اندیشیدن، ایجاد کردن، تخم دادن، جوجه بیرون امدن