عمورلغتنامه دهخداعمور. [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَمر. رجوع به عَمر شود. || ج ِ عُمر. رجوع به عُمر شود. || ج ِ عَمرو. رجوع به عَمرو شود.
amortiseدیکشنری انگلیسی به فارسیکرایه تاکسی، بدیگری واگذار کردن، بی حس کردن، کشتن، مستهلک کردن، وقف کردن
amortiseدیکشنری انگلیسی به فارسیکرایه تاکسی، بدیگری واگذار کردن، بی حس کردن، کشتن، مستهلک کردن، وقف کردن