حندورلغتنامه دهخداحندور. [ ح ِ دَ ] (ع اِ) سیاهی چشم . (منتهی الارب ). سیاهی دیده و حدقه . (ناظم الاطباء). رجوع به حندر شود.
اندورلغتنامه دهخدااندور. [ اَ دَ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان نوشهر با 225 تن سکنه . آب آن از رودخانه زیر و محصول آن برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
وادی اندورلغتنامه دهخداوادی اندور. [ اَ ] (اِخ ) رودی است در اندلس در نزدیکی کوههای نیغرو واقعدر حدود کتلونیة و در سرزمین مستقلی بهمین نام که بین فرانسه و اسپانیا واقعاست جریان دارد. (الحلل السندسیة ج 2 ص 199 و <span class="hl" dir
فشُرگسترcompandorواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که نشانک/ سیگنال را در فرستنده فشرده و در گیرنده باز کند