automateدیکشنری انگلیسی به فارسیاتوماتیک، خود کار کردن، بطور خودکار عمل کردن، خودکار بودن، بصورت خود کار در اوردن
automatesدیکشنری انگلیسی به فارسیخودکار می کند، خود کار کردن، بطور خودکار عمل کردن، خودکار بودن، بصورت خود کار در اوردن
automatesدیکشنری انگلیسی به فارسیخودکار می کند، خود کار کردن، بطور خودکار عمل کردن، خودکار بودن، بصورت خود کار در اوردن
برآورد خودکار ژرفای مغناطیسیautomated magnetic depthestimationواژههای مصوب فرهنگستانفنون گوناگونی که در تحلیل دادههای مغناطیسی رقمی با استفاده از خوارزمیها/ الگوریتمهای خودکار رایانهای، برای تعیین عمق اجسام بیهنجار، بهکار گرفته میشود
تفسیر خودکار دادههای مغناطیسیautomated magnetic datainterpretationواژههای مصوب فرهنگستانهریک از روشهای گوناگونی برای برآورد عمق و محل و شیب و تباین پذیرفتاری چشمة بیهنجاری مغناطیسیِ مشاهدهشده به کار گرفته میشود
automatesدیکشنری انگلیسی به فارسیخودکار می کند، خود کار کردن، بطور خودکار عمل کردن، خودکار بودن، بصورت خود کار در اوردن