حوریلغتنامه دهخداحوری . [ ح َ وَ ری ی ] (ع ص ) کبش حوری ؛ قچقار سرخ پوست . (منتهی الارب ). منسوب است به حَوَر؛ پوست . (اقرب الموارد).
حوریلغتنامه دهخداحوری . (ص ، اِ) در تداول فارسیان ،حوراء که مفرد حور است آید. حوریه : یکی چون چتر زنگاری دوم چون سبز عماری سوم چون قامت حوری چهارم نامه ٔ مانی . منوچهری .رضوان مگرسراچه ٔ فردوس برگشادکین حوریان بساحت دنیی ̍ خزید
عوریلغتنامه دهخداعوری . (حامص ) برهنگی . (آنندراج ). برهنه بودن . لخت بودن : معروف به بی سیمی مشهور به بی نانی همچون الف کوفی از عوری و عریانی . سنائی .چو درویشی به درویشان نظر به کن که قرص خور به عوری کرد عوران را فنک پوش زمست