حوالتلغتنامه دهخداحوالت . [ ح َ ل َ ] (از ع ، اِ) حوالة. سپردن . و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ) : زین در کجا رویم که ما را بخاک اوو او را بخوان ماکه بریزد حوالت است . سعدی .- حوالت کردن ؛ سپردن . در تداول
اولیتلغتنامه دهخدااولیت . [ اَوْ وَ لی ی َ ] (ع مص جعلی ،اِمص ) سبقت و تقدم . (ناظم الاطباء). اولویت . برتری . پیشی . || سروری و ریاست . (ناظم الاطباء).
availedدیکشنری انگلیسی به فارسیامیدوار بودم، بدرد خوردن، دارای ارزش بودن، سودمند بودن، در دسترس واقع شدن
حوالتفرهنگ فارسی معین(حَ لَ) [ ع . حوالة ] (اِ.) 1 - چیزی که به کسی واگذار شود. 2 - پول یا کالایی که به موجب نوشته ای به شخص واگذار شود تا برود از دیگری دریافت کند.