بلمزلغتنامه دهخدابلمز. [ ب ِ م َ ] (ترکی ، فعل ) بیلمز. سوم شخص مضارع مفرد منفی از مصدر بیلماق بمعنی نمی داند : بر فصیحان نکته می گیرد چو میگردد عرب جمله بلمز بر زبان دارد چو گردد ترکمان . نورالدین ظهوری (از آنندراج ).|| (ص ) در تد
بلمیلغتنامه دهخدابلمی . [ ب َ ] (ع اِ) نوعی از انجیر عرب . انجیر عربی .انجیر فرعون . انجیر فرعونی . تین الاحمق . جمیز. جمیزی . چنار فرنگی . حماطة. (از دزی ). رجوع به جمیز شود.
بیلمزلغتنامه دهخدابیلمز. [ م َ ] (از ترکی ، ص ) (در ترکی بمعنی ِ «نمی داند») در تداول فارسی زبانان این کلمه مرادف نادان و سخت نادان بکار می رود. (یادداشت مؤلف ).
بیلمیلغتنامه دهخدابیلمی . [ ب َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به بیلم . || سیف بیلمی ؛ شمشیر سفید. (از ذیل اقرب از لسان ).