بندویلغتنامه دهخدابندوی . [ ب َ ] (اِخ ) خال خسروپرویز : بدو گفت بندوی ای شهریارکز ایدر برو تازیان با تخوار. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2710).بدو گفت بندوی کای شهریارترا چاره سازم بدین روزگار.<b
بندویلغتنامه دهخدابندوی . [ ب َ ] (اِخ ) یکی از نجبای ایران معاصر خسروپرویز : همی رفت بندوی و گستهم پیش زره دار و با لشکر ساز خویش .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2974).