barroomدیکشنری انگلیسی به فارسیبارو، سالن مشروب فروشی، بار مشروب فروشی، بار یا پیاله فروشی، بار، نوشابه فروشی
ملزومات حولهایbathroom linenواژههای مصوب فرهنگستانانواع حوله و دیگر ملزومات پارچهای که در حمام کاربرد دارد
بیروملغتنامه دهخدابیروم . (اِخ ) دهی از دهستان شاهولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر که دارای 100 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
بروملغتنامه دهخدابروم . [ بْرُم ْ / ب ُ رُم ْ ] (فرانسوی ، اِ) برم ، که عنصری است نافلز بااثر. رجوع به برم و دایرة المعارف فارسی شود.
باردیکشنری فارسی به انگلیسیbar, barroom, brunt, cafe, cargo, charge, consignment, encumbrance, freight, fruit, goods, lading, load, pack, public house, ruck, sitting, stretch, tax, time, traffic, weight, yield