belaysدیکشنری انگلیسی به فارسیبیلی ها، دستگیره، عمل پیچیدن، جادستی، اماده کردن، پوشاندن، محاط کردن، وسیله پیچیدن
bilgesدیکشنری انگلیسی به فارسیمیلی ثانیه، اب ته کشتی، شکم بشکه، هر چیز زننده و متعفن، تراوش کردن، رخنه پیدا کردن