beltدیکشنری انگلیسی به فارسیکمربند، تسمه، باریکه، طرف، فتق بند، بند چرمی، بستن، شلاق زدن، محاصره ردن، زدن، با شدت حرکت یا عمل کردن
beltدیکشنری انگلیسی به فارسیکمربند، تسمه، باریکه، طرف، فتق بند، بند چرمی، بستن، شلاق زدن، محاصره ردن، زدن، با شدت حرکت یا عمل کردن
تسمه 1beltواژههای مصوب فرهنگستانلایهای از رسنهای آغشته به لاستیک که بین مَنجید و رویه قرار میگیرد
beltدیکشنری انگلیسی به فارسیکمربند، تسمه، باریکه، طرف، فتق بند، بند چرمی، بستن، شلاق زدن، محاصره ردن، زدن، با شدت حرکت یا عمل کردن