bendsدیکشنری انگلیسی به فارسیخم می شود، خم، خمیدگی، زانویی، زانو، چنبره، خمیدگی پیداکردن، زانویه، شرایط خمیدگی، گیره، خم شدن، خم کردن، خمیدن، منحرف کردن، کج کردن، تعظیم کردن، دولا کردن، کوشش کردن، بذل مساعی کردن، برگشتن
خماکbendsواژههای مصوب فرهنگستانیکی از علائم عمدة وافشارزدگی که به صورت درد در مفاصل بزرگ بدن بروز میکند
bindsدیکشنری انگلیسی به فارسیمتصل می شود، بند، بستگی، صحافی کردن و دوختن، گرفتار و اسیر کردن، چسباندن، مقید کردن، بستن، جلد کردن، مقید ومحصور کردن، بهم پیوستن، متعهد وملزم ساختن، الزام اور و غیر قابل فسخ کردن
prebendsدیکشنری انگلیسی به فارسیprebends، مقرری کیشش، موقوفه کلیسایی، محل پرداخت موقوف یا عواید کلیسا