بحزلغتنامه دهخدابحز. [ ب َ ] (ع مص ) راندن . به مشت زدن و دفع کردن به درشتی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
حسگر زیستیbiosensorواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای بازکافتی که در ساختمان آن یک عنصر تشخیص زیستی تعبیه شده است
زیحسگر زیمایهایenzyme biosensorواژههای مصوب فرهنگستانزیحسگری که با زیمایهها همپارچه میشود و پاسخ زیستی را به نشانک الکترونیکی رقمی تبدیل میکند متـ . زیحسگر آنزیمی
زیحسگر میکربیmicrobial biosensorواژههای مصوب فرهنگستانزیحسگری شامل ریزاندامگانهای ثابت، بهعنوان عناصر شناسایی خاص و یک حسگر نوری یا الکتروشیمیایی که از آن برای تبدیل نشانک زیستشیمیایی به نشانک الکتریکی استفاده میشود
زیحسگر نوریoptical biosensorواژههای مصوب فرهنگستانزیحسگری که بر پایۀ تغییرات خواص نوری واسط (medium) زیستی یا فیزیکی کار میکند متـ . زیحسگر اپتیکی