bounceدیکشنری انگلیسی به فارسیگزاف گویی، پرش، جست، پریدن، گزاف گویی کردن، بالا جستن، پس جستن، بیرون انداختن، مورد توپ و تشر قرار دادن
واجهشbounceواژههای مصوب فرهنگستانحـرکت تنـد روبهبالا یـا روبهعقب یا دورشوندة ذرهای که به سطح یا ذرة دیگر برخورد میکند
واگشت 1bounceواژههای مصوب فرهنگستانبرگشت پیام یا پیامنگار در شبکههای رایانهای، درصورتیکه به هر علت به دست گیرنده نرسد
تکان اتاقکshot bounceواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوفه در لرزهنگاشت ناشی از حرکت مکانیکی در اتاقک ثبتِ داده