breastدیکشنری انگلیسی به فارسیپستان، سینه، نوک پستان، وجدان، افکار، هر چیزی شبیه پستان، سینه بسینهشدن، با سینه دفاع کردن
فراخیدیکشنری فارسی به انگلیسیamplitude, breadth, capaciousness, expansion, roominess, spaciousness, width