زیغانلغتنامه دهخدازیغان . (اِخ ) دو فرسخ کمتر میانه ٔ جنوب و شرق گله دار است . (فارسنامه ٔ ناصری ). رجوع به زیقان شود.
زیغانلغتنامه دهخدازیغان . (ع اِ) ج ِزاغ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زاغ شود.
زیغانلغتنامه دهخدازیغان . [ زَ ی َ ] (ع مص ) (از «زی غ ») میل کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زَیغ. (ناظم الاطباء). || کند شدن بینائی . || میل کردن آفتاب به سوی پستی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به زیغ شود.
کژغانلغتنامه دهخداکژغان . [ ک َ ] (ترکی ، اِ) به معنی قزغان است که دیگ طعام پزی باشد. (برهان ) (آنندراج ). قزقان . قازان . قازقان . (فرهنگ فارسی معین ) : ولی با این همه زین خوان خالی شسته به دستم که حلوای جهان پخته نگردد اندرین کژغان .امیرخ
جغانلغتنامه دهخداجغان . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 76هزارگزی شمال خاوری بندرعباس سر راه مالرو شمیل به بندرعباس . کوهستانی و گرمسیر است و 115 تن سکنه دارد آب آن از رودخانه و محصول