calibrateدیکشنری انگلیسی به فارسیکالیبره کردن، مدرج کردن، واسنجیدن، قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن، تحت قاعده و اصول معینی دراوردن
واسنجیدنcalibrateواژههای مصوب فرهنگستانتنظیم دقت یک وسیلۀ اندازهگیری ازطریق مقایسه با دستگاههای استاندارد
calibratesدیکشنری انگلیسی به فارسیکالیبراسیون می کند، مدرج کردن، واسنجیدن، قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن، تحت قاعده و اصول معینی دراوردن
سرعت واسنجیدهcalibrated airspeedواژههای مصوب فرهنگستانسرعت هواییای که بهکمک رایانۀ پرواز، اثر خطای نصب ادوات در آن تصحیح شده است
calibratesدیکشنری انگلیسی به فارسیکالیبراسیون می کند، مدرج کردن، واسنجیدن، قطر داخلی چیزی را اندازه گرفتن، تحت قاعده و اصول معینی دراوردن