camberدیکشنری انگلیسی به فارسیکمربند، قوز یا خمیدگی اندک، تحدب کم، تیر یا الوار خمیده و کج، خمیده کردن، منحنی کردن
chamberدیکشنری انگلیسی به فارسیمحفظه، اتاق، تالار، حجره، اتاق خواب، خوابگاه، خان، فشنگ خوریاخزانه، دفترکار، اپارتمان، در اطاق قرار دادن، جا دادن
camberدیکشنری انگلیسی به فارسیکمربند، قوز یا خمیدگی اندک، تحدب کم، تیر یا الوار خمیده و کج، خمیده کردن، منحنی کردن
انحراف محوریcamberواژههای مصوب فرهنگستانبیشینهفاصلة میان محور نظری مقره و خطی منحنی که، در حالت بیباری، مرکز سطوح برش عرضی مقره را به هم متصل میکند
انحراف محوریcamberواژههای مصوب فرهنگستانبیشینهفاصلة میان محور نظری مقره و خطی منحنی که، در حالت بیباری، مرکز سطوح برش عرضی مقره را به هم متصل میکند
camberدیکشنری انگلیسی به فارسیکمربند، قوز یا خمیدگی اندک، تحدب کم، تیر یا الوار خمیده و کج، خمیده کردن، منحنی کردن