زربینلغتنامه دهخدازربین . [ زَ ] (اِ) سَرو. در شیرکوه و در رامیان و چالوس و منجیل آنرا سور گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرو کوهی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 117، 127</sp
قیرگونلغتنامه دهخداقیرگون . (ص مرکب ) برنگ قیر. سیاه فام . (فرهنگ فارسی معین ) : شب آمد جهان قیرگون شد برنگ همه بازگشتند لشکر، ز جنگ .فردوسی (از فرهنگ فارسی معین ).