کفاشیلغتنامه دهخداکفاشی . [ ک َف ْ فا ] (حامص ) کفشدوزی . کفش فروشی . (ناظم الاطباء). عمل و شغل کفاش . (فرهنگ فارسی معین ).کفشگری . ارسی دوزی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دکان و مغازه ٔ کفاش . (فرهنگ فارسی معین ).
قفسهلغتنامه دهخداقفسه . [ ق َ ف َ س َ / س ِ ] (اِ) قفس کوچک . (ناظم الاطباء). || گنجه . اشکاف . دولاب .- قفسه ٔ منار ؛ سطح مشبک بالای منار که مؤذن در آنجا می ایستد. (ناظم الاطباء). نشیمنی که بالای منارباشد، و آن را گلدسته نیز گوین
قفصهلغتنامه دهخداقفصه . [ ق َف َ ص َ / ص ِ ] (اِ) دولابچه . اشکاف . قفسه : تا بر کنگره و قفصه نرسند خود را به یکدیگر ننمایند.(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 142). و رجوع به قفسه شود.