servesدیکشنری انگلیسی به فارسیخدمت، خدمت کردن، پیشخدمتی کردن، خدمت انجام دادن، بکار رفتن، بدرد خوردن، توپ را زدن، خوراک دادن
serviceدیکشنری انگلیسی به فارسیسرویس، خدمت، کار، لوازم، استخدام، نوکری، زاوری، بنگاه، درخت سنجد، وظیفه، یک دست ظروف، اثاثه، تشریفات، کمک، عبادت، نظام وظیفه، یاری، سابقه، سرویس کردن، روبراه ساختن، تعمیر کردن، ماشینیراتعمیر وروغن کاری کردن، وابسته به خدمت
طوق کاشتینهcervix of implantواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از کاشتینۀ دندانی که تاج کاشتینه را به پایه متصل میکند
طوق دندانcervix dentis, cervix, neck of tooth, cervical margin of tooth, cervix of tooth, dental neck, colum dentis, cervical zone of toothواژههای مصوب فرهنگستانبخش باریک بین تاج و ریشۀ دندان در ناحیۀ اتصال ساروجه به مینا که در مجاورت لبۀ لثه قرار دارد