خرونلغتنامه دهخداخرون . [ خ َ ] (اِخ ) نام ناحیتی است از نواحی خراسان و در آنجا مهلَّب درگذشته است . (از معجم البلدان ).
خرونلغتنامه دهخداخرون .[ خ َ ] (اِخ ) نام ناحیتی است به دارابجرد و در آنجاجنگی برای خوارج اتفاق افتاد. (از معجم البلدان ).
سیرونلغتنامه دهخداسیرون . (اِ) با یای مجهول سرمای نزدیک به اعتدال . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شرپونلغتنامه دهخداشرپون . [ش ُ ] (اِ) شربین . بمعنی قطران و آن چیزی است بغایت سیاه و هر چیز سیاه را به او نسبت کنند. (برهان ). قطران . منداب . چیزی چون نفت سیاه که به شتر مالند. قطران . || هرچیز بسیارسیاه . (ناظم الاطباء).
شروینلغتنامه دهخداشروین . [ ش َرْ ] (اِخ ) ابن سرخاب بن مهر مردان بن سهراب بن باوبن شاپوربن کیوس ، هفتمین از اسپهبدان طبرستان است . (یادداشت مؤلف ).