خفنلغتنامه دهخداخفن . [ خ َ ] (ع اِ) استرخای شکم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خفینلغتنامه دهخداخفین . [ خ َ ] (اِخ ) نام وادی ای است و گویند نام قریتی است در میان «ینبع» و مدینه که در دره ای واقع و سری به ینبع و سر دیگری به خشر دارد و سپس بدریا منتهی می گردد. (از معجم البلدان ).
خفینلغتنامه دهخداخفین . [ خ ُف ْ ف َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ خُف ّ. جفت موزه . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خُف ّ در این لغت نامه شود.
خفنلغتنامه دهخدامایه هیبت یا حرمت , پر از ترس و بیم , حاکی از ترس , ناشی از بیم , وحشت آور , ترس آورگهگاه در معنای بسیار خوب هم بکار برده می شود. برای مثال فیلم خفنی بود به این معنا که فیلم بسیار خوبی بود.