circuitدیکشنری انگلیسی به فارسیجریان، گردش، دور، محیط، دوره، حوزه قضایی یک قاضی، اتحادیه، کنفرانس، دور چیزی گشتن، در مداری سفر کردن، احاطه کردن
تختهمدارcircuit board, boardواژههای مصوب فرهنگستانصفحهای از جنس پلاستیک یا فایبرگلاس غیرهادی که برای قرار دادن و متصل ساختن مجموعهای از تراشهها و دستگاههای دیگر، در رایانه به کار رود متـ . تخته 1
تختهمدار چاپیprinted circuit boardواژههای مصوب فرهنگستاناصطلاح قدیمیتر برای تختهمدار متـ . تختۀ چاپی
circuitدیکشنری انگلیسی به فارسیجریان، گردش، دور، محیط، دوره، حوزه قضایی یک قاضی، اتحادیه، کنفرانس، دور چیزی گشتن، در مداری سفر کردن، احاطه کردن