collectدیکشنری انگلیسی به فارسیجمع کن، جمع کردن، وصول کردن، فراهم کردن، گرد اوردن، جمع اوری کردن، مدون کردن، متراکم کردن، فراهم اوردن
کرایهدرمقصدfreight forward, freight collect, freight payable at destination, freight at riskواژههای مصوب فرهنگستانکرایهای که در مقصد و تنها پس از تحویل بار پرداخت میشود
الکتروهمکوچی تمایلیaffinity coelectrophoresisواژههای مصوب فرهنگستاننوعی الکتروکوچ که در آن زمینۀ مطالعۀ همزمان برهمکنش پروتئینها با دیگر ترکیبات فراهم میشود