شکستگی کاملcomplete fractureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شکستگی که در آن استخوان از قطر حداقل دو تکه شده باشد
completeدیکشنری انگلیسی به فارسیتکمیل، کامل کردن، تکمیل کردن، انجام دادن، سپری کردن، خاتمه دادن، بانجام رساندن، کامل، تمام، مکمل
completesدیکشنری انگلیسی به فارسیتکمیل می شود، کامل کردن، تکمیل کردن، انجام دادن، سپری کردن، خاتمه دادن، بانجام رساندن
completeدیکشنری انگلیسی به فارسیتکمیل، کامل کردن، تکمیل کردن، انجام دادن، سپری کردن، خاتمه دادن، بانجام رساندن، کامل، تمام، مکمل
completeدیکشنری انگلیسی به فارسیتکمیل، کامل کردن، تکمیل کردن، انجام دادن، سپری کردن، خاتمه دادن، بانجام رساندن، کامل، تمام، مکمل
خدمات شمارهپوشیnumber incompleteواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که در هنگام تماس امکان عدم نمایش شمارۀ مشترک در تلفن مخاطب را فراهم میکند، حتی اگر مخاطب از خدمات برخواننمایی برخوردار باشد
برآورد هزینۀ ماندۀ کارestimate to completeواژههای مصوب فرهنگستانبرآورد هزینۀ لازم برای تکمیل باقیماندۀ گسترۀ کار اختـ . بَهَم ETC