ترکیب همآراcoordination compoundواژههای مصوب فرهنگستانترکیبی که یک فلز و هستۀ مرکزی آن و تعدادی یون یا گروههای مولکولی، لیگاند آن باشند
عدد همآراییcoordination numberواژههای مصوب فرهنگستانتعداد یونها یا گروههای مولکولی که در ترکیب اطراف یک یون معین قرار گرفته باشند
آبپوشیدهhydrated 1واژههای مصوب فرهنگستانویژگی یونی که شمار معینی مولکول آب در فضـای همآرایی (coordination surrounding) خود داشته باشد
هماهنگیدیکشنری فارسی به انگلیسیaccordance, co-ordination, concord, concordance, consistency, consonance, coordination, harmony, tune, unison, unity
هماهنگسازیlinking, coordinationواژههای مصوب فرهنگستانتنظیم عملکرد سامانة چراغهای راهنمایی تقاطعهای مجزا از یکدیگر در منطقهای بزرگ به کمک سامانة یکپارچة پایش منطقهای
هماهنگسازی دسترسیaccess coordinationواژههای مصوب فرهنگستانفرایند ساماندهی و برقرارسازی و نگهداری مسیر دسترسی محلی برای مشتریان مخابرات