دندیلغتنامه دهخدادندی . [دَ ] (حامص ) صفت و حالت دند. دند بودن : بعون اللَّه بتی مشهور و معروف چو عوّانان به قلاشی و دندی . سوزنی (از جهانگیری ).رجوع به دند شود. || گسی . عفوصت . عفصی . قبض . (یادداشت مؤلف ).
دندیلغتنامه دهخدادندی . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگورانی بخش ماه نشان شهرستان زنجان با 403 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ مراش و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
پدندرلغتنامه دهخداپدندر. [ پ ِ دَ دَ ] (اِ مرکب ) پدراندر. ناپدری . شوهر مادر. شوی مادر. پدر سببی . خسر. پدراندر. شوهر ننه : از پدر چون از پدندر دشمنی بیند همی مادر از کینه بر او مانند مادندر شود. لبیبی (از صحاح الفرس ).این کلمه را