dampedدیکشنری انگلیسی به فارسیدم کرده، مرطوب کردن، دلمرده کردن، حالت خفقان پیدا کردن، مرطوب ساختن، خیساندن، خیس کردن
میراگر میللنگcrankshaft balancer, harmonic balancer, harmonic damperواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای در سر پیشین میللنگ که برای کاهش لرزشهای ناشی از حرکت رفتوبرگشت پیستون طراحی شده است
میرانۀ پرّهblade damperواژههای مصوب فرهنگستانفنر یا وسیلۀ هیدرولیکی برای محدود کردن حرکت چرخانۀ بَرارزای بالگرد حول لولای پسارگیر
میرانۀ سمتگشتyaw damperواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای خودکار در هواگرد که انحراف در زاویۀ گردش هواگرد را حس میکند و با سکان عمودی آن را اصلاح میکند
میرانۀ صوتیacoustic damperواژههای مصوب فرهنگستانمواد یا صافیهایی که در بخشهای مختلف سمعک قرار داده میشود تا خروجی آن را کاهش دهد متـ . میرانه 2 damper 3