درزییلغتنامه دهخدادرزیی . [ دَ ] (حامص ) عمل و کار درزی . خیاطی . درزیگری . خیاطت . دوزندگی . درزنگری .
درشیلغتنامه دهخدادرشی . [ دَ رَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به دَرَش و به معنای آن . خیار باریک و دراز. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به درش شود.
درصاءلغتنامه دهخدادرصاء. [ دَ ](ع ص ) ماده شتری که از پیری دندان ریخته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به دَرَص شود.
درگشائیلغتنامه دهخدادرگشائی . [ دَ گ ُ ] (حامص مرکب ) درگشودن . افتتاح در. باز و گشاده داشتن در. مفتوح داشتن باب . بازداشتن در خانه ، حفظ اعتبار و حیثیت وشخصیت و سابقه ٔ خانوادگی یا دیوانی را : هنرآموز کز هنرمندی درگشائی کنی نه دربندی .نظامی