deterioratingدیکشنری انگلیسی به فارسیبدتر شدن، فاسد شدن، خراب کردن، بدتر کردن، روبزوال گذاشتن، عیب دار کردن
تنزل معناییpejoration, degeneration 2, deteriorationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تغییر معنایی ناظر بر نامطلوب شدن معنا
پسرفتدیکشنری فارسی به انگلیسیdeclension, declination, deterioration, ebb, recession, regress, regression, retreat, retrogression
تنزل معناییpejoration, degeneration 2, deteriorationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تغییر معنایی ناظر بر نامطلوب شدن معنا
فساد زیستیbiodeteriorationواژههای مصوب فرهنگستانفساد ماده براثر فعالیت زیستی موجودات زنده مخصوصاً میکربها متـ . زیفساد