dischargeدیکشنری انگلیسی به فارسیتخلیه، ترشح، بده، انفصال، خلع، عزل، خالی کردن، مرخص کردن، معزول کردن، درکردن، اداء کردن، ترشح کردن، منفصل کردن، خارج کردن
تخریب رقیبadversary disarrayواژههای مصوب فرهنگستانکارزار تبلیغاتی برای کاهش یا از بین بردن اعتبار رقیب در زمینهای معین
تخریب رقیبadversary disarrayواژههای مصوب فرهنگستانکارزار تبلیغاتی برای کاهش یا از بین بردن اعتبار رقیب در زمینهای معین