disintegratingدیکشنری انگلیسی به فارسیتجزیه، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن، تجزیه شدن، خرد کردن، فرو ریختن، فاسد شدن
بازکنندهdisintegrantواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که موجب از هم باز شدن اجزای قرص در تماس با مایع درون معده و روده میشود
فروپاشی 2disintegration 2, tablet disintegrationواژههای مصوب فرهنگستانمتلاشی شدن قرص و تبدیل آن به ذرات ریز در محیط مایع
زمان فروپاشیdisintegration time, tablet disintegration timeواژههای مصوب فرهنگستانمدتزمان لازم برای فروپاشی قرص و تبدیل آن به ذرات سازنده در اندازۀ مشخص، تحت نظارت دقیق