dousedدیکشنری انگلیسی به فارسیریخته گری، روی چیزی آب ریختن، میل زدن، گمانه زدن، خیس کردن، در اب یا چیز دیگری فرو بردن
دیوزدلغتنامه دهخدادیوزد. [ وْ زَ ] (ن مف مرکب ) دیوزده . کسی که آسیب دیوش باشد. (غیاث ) (آنندراج ). جن زده . مصروع . مجنون . دیودیده : گهی چون دیوزد بیهوش گشتی فغان کردی و پس خاموش گشتی . (ویس و رامین ).بجست از خواب همچون دیوزد مرد<
دیوزیتلغتنامه دهخدادیوزیت . [ وْ ] (اِ مرکب ) نامی است که در رامسر به زن لخت دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به آزاد درخت و زن لخت و جنگل شناسی ج 2 ص 249 شود.