dragoonدیکشنری انگلیسی به فارسیdragoon، سواره نظام، بزور شکنجه بکاری واداشتن، سواره نظام را هدایت کردن
dragoonsدیکشنری انگلیسی به فارسیdragoons، سواره نظام، بزور شکنجه بکاری واداشتن، سواره نظام را هدایت کردن
وادار کردندیکشنری فارسی به انگلیسیbrowbeat, coerce, compel, constrain, dragoon, force, hustle, impel, provoke, push, urge
dragoonsدیکشنری انگلیسی به فارسیdragoons، سواره نظام، بزور شکنجه بکاری واداشتن، سواره نظام را هدایت کردن