driftedدیکشنری انگلیسی به فارسیرانده شد، بی اراده کار کردن، جمع شدن، بی مقصد رفتن، دستخوش پیشامد بودن
سرگرداندیکشنری فارسی به انگلیسیastray, drifter, errant, floater, migratory, planetary, ranger, vagabond, vagrant, wanderer, wandering