drillدیکشنری انگلیسی به فارسیمته، تمرین، مشق، مشق نظامی، تمرین کردن، مته زدن، تعلیم دادن، تمرین دادن، مشق دادن، ممارست کردن
فولاد بوتهایcrucible steel, drill steelواژههای مصوب فرهنگستانفولادی با کیفیت عالی 0/4 تا 1/4 درصد کربن که ازطریق ذوب میلههای تاولدار در بوتهها و اضافه کردن فِرّوآلیاژها و کربن به آنها تولید میشود
drillدیکشنری انگلیسی به فارسیمته، تمرین، مشق، مشق نظامی، تمرین کردن، مته زدن، تعلیم دادن، تمرین دادن، مشق دادن، ممارست کردن
ردیفکارseed drillواژههای مصوب فرهنگستانماشینی برای قرار دادن مقدار معینی بذر یا کود، در عمق معینی از خاک در یک ردیف یا در ردیفهای موازی