imbuingدیکشنری انگلیسی به فارسینفوذ کردن، رسوخ کردن در، خوب نفوذ کردن، اشباع کردن، خوب رنگ گرفتن، اغشتن، ملهم کردن
سفر درونسوinbound tripواژههای مصوب فرهنگستانسفر به سوی مرکز شهر یا به درون محدودۀ تجاری مرکزی یا به مرکز عمدۀ فعالیت