تحمیلدیکشنری فارسی به انگلیسیenforcement, exaction, imposition, intrusion, obtrusion, strain, tax, trespass
اجرادیکشنری فارسی به انگلیسیexercise, conduct, discharge, enactment, enforcement, execution, fulfilment, fullfillment, implementation, performance, rendering, transaction
اِعمال صلحpeace enforcementواژههای مصوب فرهنگستانبهکارگیری نیروهای نظامی یا تهدید به استفاده از آنها که معمولاً برای کسب اقتدار بینالمللی و مجبور ساختن کشورها به تابعیت از فرمانها و قطعنامههای سازمان ملل در جهت حفظ نظم و صلح جهانی صورت میگیرد